سلام

امروز و دیروز دو روز اول دوره ی ارشد بود.

هنوز خیلی زوده که بخوام از سطح استادا یا بچه ها بگم.


ولی هر استادی میاد 6-7تا کتاب میگه که باید بخونین ولی ما رو یکی اش کار میکنیم، انقدر مقاله باید بخونین، انقدر ارائه باید بدین، انقدر مقاله باید بنویسین...


خب من از قبل همه اینا رو میدونستم. والا ما تو کارشناسی هم بیکار تنبل نبودیم همه اش داشتیم هی اضافه بر سازمان میخوندیم!


بعد هر کلاس بچه ها استرسی که از کلاس قبل داشتن چندبرابرتر میشه و تو تکاپوی بیشتر میفتن برن کتابا رو بخرن و مقاله ها رو دانلود کنن و فایل از استاد بگیرن و این چیزا. ولی من هیچ استرسی ندارم. اصلا بیخیال بیخیال! استادا که هی جو میدن ارشد مثل کارشناسی نیست و خودتون باید برین تحقیق و این حرفا من با ارامش و طیب خاطر لم مودبانه داده رو صندلی با یه لبخند ژوکوند تماشاش میکنم در حالیکه استرس تو چش ومو و ابرو و حتی خال لب دوستان در قلیانه!


نمیدونم واسه اینه که کلا از تحقیق خوشم میاد و همه اش دارم دنبال جواب همه چی میگردم یا اینکه خوره کتابم یا چمیدونم شایدم واقعا هنوز داغم نمیفهمم ارشد چه خبره.


پ.ن1: چه کیفی میده ادم دو روز در هفته کلاس داره ها! بعدم تیریپ دبستان واسه نهار برمیگرده خونه اش! یه چرت و بعدم سر زندگی اش!

پ.ن2: راه دانشگاهم واسم طولانیه چون از این سر شهر باید برم اون سر شهر. دوره کارشناسی هم راهم تقریبا همین اندازه بود ولی از شهری اطراف شهر باید میومدم یعنی جاده بین شهری بود. شاید الان واسه همین که تو کل مسیر ادمای زیادی رو میبینم که هی چهره هاشون و داستاناشون عوض میشه مسیر تقریبا برابرِ الان حتی نصف خستگیِ دوران کارشناسی رو نداره.