۲۳ مطلب توسط «انانیمس ...» ثبت شده است

بهترین تور ایرانی

سلاااااام

خوبین؟

من عااااااالی ام!

دیروز یه تور دانشجویی داشتم واسه مسجد جامع عتیق

با استادشون بودن

چقدررررررر عالی بود!

اول که اومدن همه معلوم بود زروکی ان و خوششون نمیاد.

بردمشون اول رشته هاشونو پرسیدم و چون دیدم تخصصی تاریخ یا مرمت و اینا نیستن بهشون گفتم خب پس خیلی تخصصی یادتون نمیدم.

بعد اول ماکت مسجد رو واسشون توضیح دادم. معلوم بود حوصله سر بره واسشون! ولی من نقشه داشتم واسه این کارم!

اونجا که توضیح دادم میخواستم یه دید کلی از مسجد داشته باشن و اطلاعات کلی بگیرن تا تو مسجد بهتر درک کنن و حتی سوال ازشون بپرسم!

خلاصه تو خود مسجد که رفتیم و توضیحاتو شروع کردم اینا هی علاقمندتر شدن!

دو سه تاشون بودن که کلا تو حال خودشون بودن ولی باقی همه کم کم جذب شدن!

تو بحثا شرکت میکردن

سوال جواب میدادن

سوالای خوب میپرسیدن

حتی جاهای جدید کشف میکردن و ازم میپرسیدن!

استادشونم حسابییییی کیف کرد!

کلی خودمو رو در رو تشویق کرد! حتی گفت تورای بعدی هم اگه ایشون لیدرمون باشن میایم!

خودمم خعلی کیف کردم!

هیچ جا کم نیوردم و حتی برخلاف باقی تورام که یه ذره سریع صحبت میکنم دیروز خیلی اروم و سراصبر توضیح دادم.


کارمون که تموم شده بود و داشتیم با ماشین اقای رییس برمیگشتیم اقای رییس گفتن یه سری استادا که من رو میشناختن میومدن میگفتن این لیدرتون خوب بود و اون بد بود و این چیزا! و تو اینه به من نگاه میکردن.

من فهمیدم اون استادی که با من بودن کامل با اقای رییس اشنا بودن و دیدم شروع کردن با هم حرف زدن.

شب تو واتس هرچی بهشون گفتم چی گفتن و هی خواستم زیر زبون بکشم طفره رفتن! اخرش گفتم جدی از من ایرادی نگرفتن؟ که گفتن بس کن! و این از زبون اقای رییس ته تعریفه! یعنی طرف کلی تعریفتو کرده بس کن دیگه! ^_^ اخه اقای رییس هیییییچوقت مستقیم تعریف کسی رو نمیکنن


بعد تورم هم مثل همیشه موندم واسه کمک! و کلییی ذوق میکردم که از بین اون همه ادم اقای رییس منو صدا میزدن که کمکشون کنم این یعنی رو من بیشتر از بقیه حساب میکنن ^_^

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
انانیمس ...

تموم شد

سلام

تموم شد

انقدر نشستم بکوب پای این ترجمه که زودتر تموم شه که امشب تموم شد. 

سرم سنگینه.

گیج و ویجم

مغزم پر لغات این متنه اس

درس نخوندم


ولی خوشحالم


تموم شد


تموم شد و استعفا دادم و قبول شد



آخییییییش

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
انانیمس ...

تصمیم کبری!

سلام

این چند وقته واقعا از نظر روحی خسته شدم! 

اینکه مدام تو ذهنم اولویت بندی کنم، حواسم باشه پیامک نیاد واسم از دارالترجمه، به مقاله ام فکر کنم، به کتابای تاریخی ام فکر کنم، به اسپانیایی، به لغات تخصصی انگلیسی تورلیدری و هزار و یه چیز دیگه!


تو کل موضوعات در حال حاضر بیشتر ازهمه این پول دراوردنه که روحم رو خسته میکنه. اینکه با کلی منت واسه دارالترجمه حمالی کنی و اخرشم حتی کمتر از کارگر روزمزد پول بذارن کف دستت و هرچی پول از ملت میگیرن خودشون هاپولی کنن!

یه جا هم بود که شخصی واسش کار میکردم که متناش خوب بود و پولشم خوب! دیگه 3-4ماهی هست کار نمیکنم. طرف 100هزار تومنو خورد یه ابم روش! هرچی هم پیام و ایمیل جوابش این بود که وقت نکردم دارم بررسی میکنم! دفعه اخر واسش پیام دادم اگه قرار نیس پولو واسم بریزین بگین یه جور دیگه روش حساب کنم! خواهرم گفت این پیام تو از صدتا فحشم بدتر بود! ولی بازم همون جوابو گرفتم. دیگه هم پیام ندادم بهش. اما واسه اربعین میخام واسش بفرستم طاعات و عبادات و عزاداریاتون قبول! ببینم رگی داره که بهش برخوره!


حالا تصمیم کبری چیه که افتاده به دل انانیمس!

من بابام خرجمو میده. هرچند نه مثل خیلیا که مثل ریگ پول میریزن تو جیب بچه هاشون ولی هر موقع بخوام حالا با یه ذره اکراه بهم میده. اکراهشم واسه این نیس که بخاد واسه خودش جمع کنه یا خرج کس دیگه ای کنه ها! به قول خودش نگه داشته واسه آینده ی من و خواهرم. و ته دلش حس میکنه ما داریم زیادی خرج میکنیم.

خودم دوست دارم کار کنم چون دوست دارم استقلال مالی داشته باشم. حتی با اینکه کار میکنم هم باز بابام بهم پول تو جیبی میده علاوه بر اینکه خرجای اصلی زندگیمم با اونه!


ولی خسته شدم.


راستش یکی دو ماهی امتحان کردم دیدم میتونم فقط با پول تو جیبی گرفتن از بابام هم زندگی کنم! به شرطیکه حواسم باشه تو تعارف نیفتم واسه خرج کردنام و نخوام لارج بازی دربیارم!


الانم تصمیممو گرفتم. میخام از دارالترجمه هم استعفا بدم. خیلی قر میان این چندوقته سرم! حقوقم که بیشتر نشده که کمتر شده!

یه پروژه دستمه که شنبه باید تحویل بدم.

شنبه بعد تحویلش استعفامم براشون میفرستم.

یه مدت خوشان خوشان زندگی کنم به کتاب خوندنم برسم ببینم به افسردگی میفتم یا نه :))))


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
انانیمس ...

سر به مهر


صبا (لیلا حاتمی): خدایا وقتی یه چیزی هم مشخصه هم نامشخصه

یعنی در واقع نامشخصه…


+دیالوگ فیلم سر به مهر

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انانیمس ...

2. یکی...

یکی باید باشد 


یکی که آدم را صدا کند


به نام کوچک‌اش صدا کند


یک‌جوری که حال آدم را خوب کند


یک‌جوری که هیچ‌کس دیگر بلد نباشد


یکی باید آدم را بلد باشد ...
                                                   


مریم ملک‌دار


پ.ن: ولی نیست.


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انانیمس ...

از ته دل خواستن

سلام

اتفاقی منی که اهل خوندن مصاحبه های بازیگرا نیستم رفتم سراغ مصاحبه عباس غزالی. اتفاقی که داشتم سرسری یکی در میون میخوندمش دیدم نوشته کتاب چهار اثر از فلورانس اسکول دیدش به زندگی رو عوض کرده.

قلقلک شدم بخونمش.

دانلود کردم و شروع.

قشنگه

جالبه


اصل حرفش اینه که هر چی رو از ته ته دل بخوای و ایمان داشته باشی خدا کمکت میکنه بهش میرسی. 


ایمان دارم هرچی بخوام خدا کمکم میکنه. حتی یه وقتایی خواسته ام درست نبوده ولی منو رسونده بهش و بعد پشیمون شدم حتی! مثلا خواستم یکی انقدر تو چشمم نباشه، قربونش برم خدا که طرفو کامل خورد خاکشیر کرد واسم! 


میخام که بخام، ولی یه سری چیزا رو میترسم از ته دل بخام.


از وقتی ترس اومده تو دلِ خواستنم انگار هی نشونه میذاره واسم که نترس! مثلا متنایی درباره خواستن واسم میاد، میخونم بقیه هم مثل من شدن، متنا و کلیپایی که میگن این مردان که دارن جلو ارزوهات صف میکشن و باید ازشون بگذری، یا حتی امروز با اینکه مدتهاااااس اصلا پشیزی به طرفِ خاکشیر شده فکر نکردم خوابشو دیدم! خواب عذرخواهی و پشیمونی اش و بی تفاوتیِ محض خودم! از شما چه پنهون از رفتار خودم تو خواب خوشم اومد.


با اینکه این نشونه ها رو میبینم ولی بازم ته دلم ترس دارم.


خودش کمکم کنه اول بخوام که نترسم! و بعد باقی چیزا!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انانیمس ...

چه خوبه

سلام

منی که همیشه عادت دارم دلخوریام از بقیه رو تو خودم بریزم و خودم خودمو دلداری بدم و از دل خودم در بیارم....

الان خوشحالم که به واسطه ی نخودچی خود طرف از دلم در اورد!


گفتم که اقای رییس تو شخصی واتس ازم عذرخواهی کردن


فرداش هم که حضوری با بقیه بچه ها باهاشون بودیم اون رفتارو تکرار نکردن

منم تا جاییکه میشد انرژی گذاشتم و شیطونی کردم که هم دل خودم و هم دل اقای رییس درست بشه که دیگه همه چی ارومه


خوشحالم!

خیلییییی!


^_^

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انانیمس ...

رفیق

سلام

وقتی از یکی ناراحت باشی

خیلی ناراحت

حتی دلخور

ولی به خاطر قانون و قواعد ذهنیت که اون رئیسه و تو کارمند به خودت اجازه ی بیانش رو ندی

وقتی اونقدر دلت پر باشه که باوجود همون قواعد ذهنی نتونی مثل همیشه برخورد کنی، حتی مثلا تو جمعای کاریِ بدون حضور باقی همکارا که همیشه انرژی میذاشتی و شوخی بود


یکی رو میخای که نخودچی باشه

که وقتی اقای رییس میگن چرا خواهرت انقدر امروز بداخلاقه بدون لحظه ای درنگ بگه خواهرم باهاتون قهره!

و بعد هی اصرار اصرار که خب از دلش دربیارین دیگه! (که البته بعدش بهش گفتم انقدر اصرار نکنه و بیخیال شه)


میدونستم اقای رییس حضورا روی به قول نخودچی از دل دراوردن رو ندارن (و من هم  دوست نداشتم حضوری بگم). از بس نخودچی اصرار کرد که خب بپرسین چشه با صدایی که یه ذره رفت بالا گفتن خب اینجا که نمیشه! چندبار غیرمستقیم و رو به نخودچی گفتن خب بیاد واتس بهم بگه و حتی ساعت هم دادن. و اخرشم رو به خودم گفتن شب بیای واتسا! 


تا اینجا همه چی با عذرخواهی حل شده. فقط امیدوارم فردا که دوباره همو حضوری میبینیم همون رفتاری که ناراحتم کرده بود تکرار نشه. 


+حس خوبش اینه که حس میکردم همونجور که از دل خواهراشون درمیارن داشتن از دل منم در میوردن. حتی وقتی میگم هیچی نمیخورم هم همون مدل چیپسی رو واسم خریدن که خواهرشون دوست داره (دست بر قضا من هم!) البته واقعا چیزی نمیخواستم. نه از سر ناراحتی و دلخوری و حتی به قول نخودچی قهر :)))) از سر وضع معده!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انانیمس ...

دخترها

سلام

یکی از عموهام با زنی ازدواج کرد که مطلقه بود و یک دختربچه داشت.

بماند که چقدر دعوا بود اون موقع تو فامیل. همه دختر رو میدیدن که به اصطلاح بعد طلاقش قاپ عموی منو دزدیده. عمه ام میگفت عموت از نوجووونی عاشق این بود و میرفت جلو دبیرستانشون وایمیساد بهش نامه عاشقونه میداد. 

و هیچکس نقش خود پسر رو تو اون ازدواج نمیدید... همه پسر رو مظلوم به دام یک افریطه افتاده میدیدند...



15سالی از اون قضیه گذشته


پسر یکی دیگه از عموهام که اتفاقا تک فرزند هم هست عاشق دختر زن عموم شده.


مهر بریدن و تمام.


ولی بازم همون ماجرا...

پسر مظلومیه که به دام یک افریطه افتاده...


دیروز همین بحث رو تو خونه و پیش مامان و خواهرم میکردم. میگم چرا ما زنا همیشه اینجوری از جنس خودمون انقدر بد میگیم میگه زنا جنس خودشونو بهتر میشناسن گفتم نه بهتر بلدن پشت همدیگه رو خالی کنن



زن از همون اول خلقت با جذابیت افریده شده

قبول دارم که یه جاهایی از جذابیت خودش سواستفاده میکنه و واقعا به دام میندازه اما نه همیشه. والا من تا جاییکه با زن عموم و دخترش در ارتباط بودم هیچکدوم اهل به دام انداختن نبودن


فقط میدونم که پسرعموم با اینکه خیلی پسر موفقیه اما به خاطر رفتارهای مادرش هیچوقت دیده نمیشد. خودش رو میکشید کنار. و یادم نمیره که یه بار که مثل پسر اون یکی عموم باهاش گرم گرفتم تو سلام علیک چقدر خوشحال شد و از اون به بعد چقدر منو میدید گرم میگرفت و انگار از تو لاک تنهاییش سر میکشید بیرون.


(داخل پرانتز: و نگاهای زن عموم ام یادم نمیره که فکر میکرد من میخوام قاپ پسر چند ماه ازم بزرگترش رو بدزدم!)


کلا از وقتی تو دانشگاه چندواحد نقد روانشناختی داشتم و با نظریات اشنا شدم و بعدم خودم چندتا کتاب خوندم، ذهنم نمیتونه رفتار ادما رو روانشناختی تحلیل نکنه. شاید پسرعموم به خاطر دیده شدن از سمت یه تقریبا غریبه که به نظرم دختره توانایی جذب بهتر از پسرعموی من روداشت جذب دختره شده


از صمیم قلب واسشون ارزوی خوشبختی میکنم.


پ.ن: بابام داشت میخوند که تو مهر دختره چیا گذاشتن. یه سریاش یه قسمتی از جهیزیه بود و من دفاع میکردم که غیراینکه پسر هم باید ازهمینا استفاده کنه. خب یه بخشیش رو خودش بده! و اینکه میخواستن عموم هم چند دونگ از خونه اش به اسم عروسش کنه و من طرف این بودم که پسره انتخاب کرده! خودش وایسه پا انتخابش! اخر کار هم گفتم چرا دنبال اینن از پدرا یه چی اضافه بگیرن؟؟ هم پدر دختر و هم پدر پسر این وسط هیچ کاره ان! این دو تا انتخاب کردن خودشونم وایسن پا انتخاباشون! البته پدر و مادرها هم باید در حد وسعشون کمک کننا! ولی نه اینکه به زور!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انانیمس ...

روز جهانی گردشگری مبارک

سلام

امروز روز جهانی گردشگری بود. و به همین مناسبت ;) موسسه ای که کلاسای میراث رو میرفتیم یه مراسم گرامیداشت کوچیک داشت. 

البته این مراسم گرامیداشت بیشتر بهونه بود واسه اینکه بچه های دوره جدید بیان و برنامه بهشون داده بشه.

 نخودچی هم از بچه های دوره جدیده! منم چون تو سایت موسسه زده بود که ورود عَموم 😜 آزاد است نخودچی رو بسیار ترغیب نموییدم که بیا با هم بریم.


خود مراسم چیز خاصی نبود. بعلاوه اینکه به احترام عزای عمومی واسه حاجیای شهید شده، واسه حاجیای شهید شده تو فاجعه ی منا، تنها نغمه ای که پخش شد سرود ملی بود و اهنگ وطنم ای شکوه پابرجا که البته روی یه کلیپ بود.


ولی سه تا مورد خعلی کیف کردم و بهم انرژی مثبت داد. اول اینکه همون اول که رفتم با مسئول آموزشمون سر به سر گذاشتیم و قشنگ مشخص بود خوشحال شده من که ورودی قبلی بودم هم رفتم. اولش سر شوخی که با هم داریم گفت "تو دیگه واسه چی اومدی!؟ تو اینجا چیکار میکنی؟!" مدیر موسسه و یکی از اساتید هم ایستاده بودن. من باد به غبغب و سینه ستبر که "خودتون دعوت کردین! میخواستین دعوت نکنین!" گفت "من کی تو رو دعوت کردم کی به تو زنگ زدم؟" گفتم "تو سایت اعلام کردین دعوت کردین منم اومدم!" البته تمام مکالماتمون تو شوخی شوخی و خنده خنده بود.


دومین مورد این بود که مدیر موسسه تو سخنرانی اشون به من اشاره کردن که "از بچه های دوره ی قبل هم میتونین بپرسین و ما حرفشونو قبول داریم حتی اگر نقد باشه." واسه همین بعد که مراسم تموم شد همه هی میومدن ازم سوال میکردن :)))) قشنگ حس ترم بالایی و صفری بود! 


مورد سومم وقتی میخواستیم خداحافظی کنیم مدیر موسسه قشنگ معلوم بود چقدر خوشحال شده که منی که دیگه کاری باهاشون نداشتم پا شدم مراسمشونو رفتم و بهشون احترام گذاشتم. ازم تشکر کرد که تشریف بردم 😎


خلاصه کلییییی انرژی گرفتم و ذوق کردم!


پ.ن: چه حس خوبیه یه دوست به یادت باشه، همیشه! نخودچی شرایط مالی اش خوب نیس. مثل خودم. ولی از سفر شمالش واسم سوغاتی کلوچه اورده ^_^

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انانیمس ...