سلام

امروز روز جهانی گردشگری بود. و به همین مناسبت ;) موسسه ای که کلاسای میراث رو میرفتیم یه مراسم گرامیداشت کوچیک داشت. 

البته این مراسم گرامیداشت بیشتر بهونه بود واسه اینکه بچه های دوره جدید بیان و برنامه بهشون داده بشه.

 نخودچی هم از بچه های دوره جدیده! منم چون تو سایت موسسه زده بود که ورود عَموم 😜 آزاد است نخودچی رو بسیار ترغیب نموییدم که بیا با هم بریم.


خود مراسم چیز خاصی نبود. بعلاوه اینکه به احترام عزای عمومی واسه حاجیای شهید شده، واسه حاجیای شهید شده تو فاجعه ی منا، تنها نغمه ای که پخش شد سرود ملی بود و اهنگ وطنم ای شکوه پابرجا که البته روی یه کلیپ بود.


ولی سه تا مورد خعلی کیف کردم و بهم انرژی مثبت داد. اول اینکه همون اول که رفتم با مسئول آموزشمون سر به سر گذاشتیم و قشنگ مشخص بود خوشحال شده من که ورودی قبلی بودم هم رفتم. اولش سر شوخی که با هم داریم گفت "تو دیگه واسه چی اومدی!؟ تو اینجا چیکار میکنی؟!" مدیر موسسه و یکی از اساتید هم ایستاده بودن. من باد به غبغب و سینه ستبر که "خودتون دعوت کردین! میخواستین دعوت نکنین!" گفت "من کی تو رو دعوت کردم کی به تو زنگ زدم؟" گفتم "تو سایت اعلام کردین دعوت کردین منم اومدم!" البته تمام مکالماتمون تو شوخی شوخی و خنده خنده بود.


دومین مورد این بود که مدیر موسسه تو سخنرانی اشون به من اشاره کردن که "از بچه های دوره ی قبل هم میتونین بپرسین و ما حرفشونو قبول داریم حتی اگر نقد باشه." واسه همین بعد که مراسم تموم شد همه هی میومدن ازم سوال میکردن :)))) قشنگ حس ترم بالایی و صفری بود! 


مورد سومم وقتی میخواستیم خداحافظی کنیم مدیر موسسه قشنگ معلوم بود چقدر خوشحال شده که منی که دیگه کاری باهاشون نداشتم پا شدم مراسمشونو رفتم و بهشون احترام گذاشتم. ازم تشکر کرد که تشریف بردم 😎


خلاصه کلییییی انرژی گرفتم و ذوق کردم!


پ.ن: چه حس خوبیه یه دوست به یادت باشه، همیشه! نخودچی شرایط مالی اش خوب نیس. مثل خودم. ولی از سفر شمالش واسم سوغاتی کلوچه اورده ^_^