۵ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

چه خوبه

سلام

منی که همیشه عادت دارم دلخوریام از بقیه رو تو خودم بریزم و خودم خودمو دلداری بدم و از دل خودم در بیارم....

الان خوشحالم که به واسطه ی نخودچی خود طرف از دلم در اورد!


گفتم که اقای رییس تو شخصی واتس ازم عذرخواهی کردن


فرداش هم که حضوری با بقیه بچه ها باهاشون بودیم اون رفتارو تکرار نکردن

منم تا جاییکه میشد انرژی گذاشتم و شیطونی کردم که هم دل خودم و هم دل اقای رییس درست بشه که دیگه همه چی ارومه


خوشحالم!

خیلییییی!


^_^

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انانیمس ...

رفیق

سلام

وقتی از یکی ناراحت باشی

خیلی ناراحت

حتی دلخور

ولی به خاطر قانون و قواعد ذهنیت که اون رئیسه و تو کارمند به خودت اجازه ی بیانش رو ندی

وقتی اونقدر دلت پر باشه که باوجود همون قواعد ذهنی نتونی مثل همیشه برخورد کنی، حتی مثلا تو جمعای کاریِ بدون حضور باقی همکارا که همیشه انرژی میذاشتی و شوخی بود


یکی رو میخای که نخودچی باشه

که وقتی اقای رییس میگن چرا خواهرت انقدر امروز بداخلاقه بدون لحظه ای درنگ بگه خواهرم باهاتون قهره!

و بعد هی اصرار اصرار که خب از دلش دربیارین دیگه! (که البته بعدش بهش گفتم انقدر اصرار نکنه و بیخیال شه)


میدونستم اقای رییس حضورا روی به قول نخودچی از دل دراوردن رو ندارن (و من هم  دوست نداشتم حضوری بگم). از بس نخودچی اصرار کرد که خب بپرسین چشه با صدایی که یه ذره رفت بالا گفتن خب اینجا که نمیشه! چندبار غیرمستقیم و رو به نخودچی گفتن خب بیاد واتس بهم بگه و حتی ساعت هم دادن. و اخرشم رو به خودم گفتن شب بیای واتسا! 


تا اینجا همه چی با عذرخواهی حل شده. فقط امیدوارم فردا که دوباره همو حضوری میبینیم همون رفتاری که ناراحتم کرده بود تکرار نشه. 


+حس خوبش اینه که حس میکردم همونجور که از دل خواهراشون درمیارن داشتن از دل منم در میوردن. حتی وقتی میگم هیچی نمیخورم هم همون مدل چیپسی رو واسم خریدن که خواهرشون دوست داره (دست بر قضا من هم!) البته واقعا چیزی نمیخواستم. نه از سر ناراحتی و دلخوری و حتی به قول نخودچی قهر :)))) از سر وضع معده!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انانیمس ...

دخترها

سلام

یکی از عموهام با زنی ازدواج کرد که مطلقه بود و یک دختربچه داشت.

بماند که چقدر دعوا بود اون موقع تو فامیل. همه دختر رو میدیدن که به اصطلاح بعد طلاقش قاپ عموی منو دزدیده. عمه ام میگفت عموت از نوجووونی عاشق این بود و میرفت جلو دبیرستانشون وایمیساد بهش نامه عاشقونه میداد. 

و هیچکس نقش خود پسر رو تو اون ازدواج نمیدید... همه پسر رو مظلوم به دام یک افریطه افتاده میدیدند...



15سالی از اون قضیه گذشته


پسر یکی دیگه از عموهام که اتفاقا تک فرزند هم هست عاشق دختر زن عموم شده.


مهر بریدن و تمام.


ولی بازم همون ماجرا...

پسر مظلومیه که به دام یک افریطه افتاده...


دیروز همین بحث رو تو خونه و پیش مامان و خواهرم میکردم. میگم چرا ما زنا همیشه اینجوری از جنس خودمون انقدر بد میگیم میگه زنا جنس خودشونو بهتر میشناسن گفتم نه بهتر بلدن پشت همدیگه رو خالی کنن



زن از همون اول خلقت با جذابیت افریده شده

قبول دارم که یه جاهایی از جذابیت خودش سواستفاده میکنه و واقعا به دام میندازه اما نه همیشه. والا من تا جاییکه با زن عموم و دخترش در ارتباط بودم هیچکدوم اهل به دام انداختن نبودن


فقط میدونم که پسرعموم با اینکه خیلی پسر موفقیه اما به خاطر رفتارهای مادرش هیچوقت دیده نمیشد. خودش رو میکشید کنار. و یادم نمیره که یه بار که مثل پسر اون یکی عموم باهاش گرم گرفتم تو سلام علیک چقدر خوشحال شد و از اون به بعد چقدر منو میدید گرم میگرفت و انگار از تو لاک تنهاییش سر میکشید بیرون.


(داخل پرانتز: و نگاهای زن عموم ام یادم نمیره که فکر میکرد من میخوام قاپ پسر چند ماه ازم بزرگترش رو بدزدم!)


کلا از وقتی تو دانشگاه چندواحد نقد روانشناختی داشتم و با نظریات اشنا شدم و بعدم خودم چندتا کتاب خوندم، ذهنم نمیتونه رفتار ادما رو روانشناختی تحلیل نکنه. شاید پسرعموم به خاطر دیده شدن از سمت یه تقریبا غریبه که به نظرم دختره توانایی جذب بهتر از پسرعموی من روداشت جذب دختره شده


از صمیم قلب واسشون ارزوی خوشبختی میکنم.


پ.ن: بابام داشت میخوند که تو مهر دختره چیا گذاشتن. یه سریاش یه قسمتی از جهیزیه بود و من دفاع میکردم که غیراینکه پسر هم باید ازهمینا استفاده کنه. خب یه بخشیش رو خودش بده! و اینکه میخواستن عموم هم چند دونگ از خونه اش به اسم عروسش کنه و من طرف این بودم که پسره انتخاب کرده! خودش وایسه پا انتخابش! اخر کار هم گفتم چرا دنبال اینن از پدرا یه چی اضافه بگیرن؟؟ هم پدر دختر و هم پدر پسر این وسط هیچ کاره ان! این دو تا انتخاب کردن خودشونم وایسن پا انتخاباشون! البته پدر و مادرها هم باید در حد وسعشون کمک کننا! ولی نه اینکه به زور!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انانیمس ...

روز جهانی گردشگری مبارک

سلام

امروز روز جهانی گردشگری بود. و به همین مناسبت ;) موسسه ای که کلاسای میراث رو میرفتیم یه مراسم گرامیداشت کوچیک داشت. 

البته این مراسم گرامیداشت بیشتر بهونه بود واسه اینکه بچه های دوره جدید بیان و برنامه بهشون داده بشه.

 نخودچی هم از بچه های دوره جدیده! منم چون تو سایت موسسه زده بود که ورود عَموم 😜 آزاد است نخودچی رو بسیار ترغیب نموییدم که بیا با هم بریم.


خود مراسم چیز خاصی نبود. بعلاوه اینکه به احترام عزای عمومی واسه حاجیای شهید شده، واسه حاجیای شهید شده تو فاجعه ی منا، تنها نغمه ای که پخش شد سرود ملی بود و اهنگ وطنم ای شکوه پابرجا که البته روی یه کلیپ بود.


ولی سه تا مورد خعلی کیف کردم و بهم انرژی مثبت داد. اول اینکه همون اول که رفتم با مسئول آموزشمون سر به سر گذاشتیم و قشنگ مشخص بود خوشحال شده من که ورودی قبلی بودم هم رفتم. اولش سر شوخی که با هم داریم گفت "تو دیگه واسه چی اومدی!؟ تو اینجا چیکار میکنی؟!" مدیر موسسه و یکی از اساتید هم ایستاده بودن. من باد به غبغب و سینه ستبر که "خودتون دعوت کردین! میخواستین دعوت نکنین!" گفت "من کی تو رو دعوت کردم کی به تو زنگ زدم؟" گفتم "تو سایت اعلام کردین دعوت کردین منم اومدم!" البته تمام مکالماتمون تو شوخی شوخی و خنده خنده بود.


دومین مورد این بود که مدیر موسسه تو سخنرانی اشون به من اشاره کردن که "از بچه های دوره ی قبل هم میتونین بپرسین و ما حرفشونو قبول داریم حتی اگر نقد باشه." واسه همین بعد که مراسم تموم شد همه هی میومدن ازم سوال میکردن :)))) قشنگ حس ترم بالایی و صفری بود! 


مورد سومم وقتی میخواستیم خداحافظی کنیم مدیر موسسه قشنگ معلوم بود چقدر خوشحال شده که منی که دیگه کاری باهاشون نداشتم پا شدم مراسمشونو رفتم و بهشون احترام گذاشتم. ازم تشکر کرد که تشریف بردم 😎


خلاصه کلییییی انرژی گرفتم و ذوق کردم!


پ.ن: چه حس خوبیه یه دوست به یادت باشه، همیشه! نخودچی شرایط مالی اش خوب نیس. مثل خودم. ولی از سفر شمالش واسم سوغاتی کلوچه اورده ^_^

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
انانیمس ...

از اول: 1*. وبلاگ گردی علاج بی حوصلگی

سلام

حوصله نداشتم

یعنی چندروزه که حوصله ندارم

گفتم بیام اینجا بنویسم که وقت بگذره و خوابم بگیره

اول وبلاگ دوستان رو گشتم و سر حال اومدم

ولی زمان خوابم هم دیگه فرارسیییید


این شد که پست ننوشته بریم لالا

اگه مینوشتمم خیلی پست به درد نخوری میشد


خلاصه انچه میخواستم بنویسم اینکه یکشنبه تهران بودیم واسه دیدن حلما. قربونش بشم دخملمونو! اینقده ماچیههههه! تا حالا بچه ای ندیده بودم که اینقدر دلم بخاد هی ببوسمش! با رعایت نکات ایمنی یه بار صورتشو بوسیدم ولی عوضش چپ و راست دست و پا و فرق سرش رو میبوسیدم اینقدر که عشق بود! ناخونای فینقیلی دست و پاشم کلی بوسیدم حتی! ^_^

موقع خواب فقط تو بغل مامانش میخابید ولی باقی اوقات تو بغل ما هم اروم بود!



*تو وبلاگ قبلیم این سری پستای چل تیکه رو تا 40+50 رفتم ولی دیدم اینجا از نو شروع کنم جذابتره


+ این ساعت داره صدا خروس میاد :| و البته صدای ماشینای خاک برداری واسه ساختمون سازی :|

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
انانیمس ...